بار سی و نهم- طرح سود وزیان -قسمت آخر-محدودیتهای طرح سود

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  پاییز92

طرح سود وزیان

قسمت چهارم وآخر

محدودیتهای طرح سود

دو بحث قبلی ما دربارۀ ظرفیتهایی بود که در طرح سود  برای حل مسأله های حیات وجود دارد. در بحث حاضر اما پرسش این است که آیا این طرح  به تنهایی می تواند منطق زندگی ما را با دیگران توضیح بدهد؟

 تحقیقات بروشنی نشان داده است که انتخابهای عقلانی معمولا افراد را به این جهت سوق می دهد که بیش از اینکه  کسب‏ کالاهای همگانی‏گروه در ذهن شان به عنوان گزینه  اول و اصلی باشد به فکر مطلوبیتهای شخصی باشند و در ترجیحات خود تا آنجا که  به گروه برمی گردد، طفیلی‏گری را انتخاب بکنند. بنابراین اکثر تصمیمات جمعی به این سبب با شکست روبرو می‏شود که هرکس عمدتا با ملاحظات شخصی خود عمل می کند.

مانسر اولسن‏در کتاب معروف«منطق‏ کنش جمعی»(1965)به دنبال بررسی مسئله کنش جمعی[i] بود،بدین معنی که چگونه افرادی‏ که در راستای منافع شخصی خویش عمل می‏کنند،نمی‏توانند تدارک کالاها یا خدماتی را که از لحاظ جمعی به نفع همه‏شان است،تضمین کنند. [ii]

بنابراین لابد برای منطق رفتار اجتماعی خودمان، دلایلی بیش از  دلیل سود و زیان شخصی داریم. من رفتار می کنم نه صرفا برای خاطر آنکه نفعی برایم دارد یا از زیانی مرا برکنار می دارد بلکه چون دلایلی دیگر  برای این رفتار خود دارم. برخی از این دلایل ممکن است به قرار زیر باشند:

1.دلیل هنجاری[iii]: ما با چراغ قرمز می ایستیم هرچند ماشینی  از آن سوی دیگر نمی آید وپلیسی و دوربینی هم نیست وضرری نخواهیم کرد اگر از چراغ قرمز رد بشویم. از ایستادن نیز سودی متوجه ما نمی شود اما  فشار هنجارهای اجتماعی بر روی ما هست.

2. دلیل اخلاقی[iv]: به نیازمندی کمک می کنیم و نه تنها سودی عایدمان نمی شود بلکه هزینه هم برای مان دارد. اما استدلال اخلاقی می گوید غمخواری بکن.

3. دلیل شناختی[v]: برحسب کنجکاوی با پرسشی در گیر می شویم و چه اوقاتی را برای پیجویی این سؤالهای خود می گذاریم بدون اینکه سودی ببریم گاهی هزینۀ مادی  هم می کنیم.

4. دلیل زیبا شناختی[vi]: سازی یاد می گیریم برای دل خویش. وقت می گذاریم برای کشیدن نقاشی....

5.دلیل معنایی[vii]:ما در زندگی خویش انواع اعمالی را انجام می دهیم که برای مان معنادار هستند یا با آنها به حیات خویش معنا می دهیم، صرف نظر از اینکه این اعمال لذتبخش یا سودمند باشند یا نباشند.

پس می توان نتیجه گرفت که الگوهای زیسته ما میل به  تنوع وتوسعه وتعالی  دارند و  لازم باشد از طرح سود بیرون می‌زنند. برای توضیح بیشتر این  ازقضایای هومنز در جامعه شناسی استفاده می کنم. وی از جامعه‌شناسان نیمه قرن بیستم در آمریکابود که نظریه مبادله[viii] را برای توضیح رفتار پایه‌گذار کرد. بعدها این نظریه را پیتر بلاو و دیگران عمق بیشتر بخشیدند توسعه دادند. هر چند بر نظریات هومنز نوعی کارکردگرایی سایه انداخته است و تا حد زیادی آرای او تقلیل ‌گرایانه و پوزینویستی است اما می‌توان دلالت‌هایی از  این نظریه برای فهم رفتار به دست آورد. خصوصا  قضیه چهارم برای بحث حاضرما خالی از دلالت نیست.  پنج قضیه[ix] هومنز عبارت اند از:

یک.قضیه موفقیت[x] : این قضیه می گوید ما رفتاری را انجام می‌دهیم که انتظار پاداش داریم. مثلا دنبال رفتارهای لذتبخش می‌رویم مانند پاداشی که در وجود خود از غذاهای خوب دریافت می کنیم و ...

دو.قضیه محرک[xi] و پاسخ : برمبنای این قضیه ما به رفتاری برانگیخته می‌شویم که قبلاً از آن پاداش گرفتیم و محرکی برای برانگیخته شدن داریم. در مثال بالا ،چون لذت را تجربه می‌کنیم دنبال سود می‌رویم. سود  و امکانات داشته باشیم  می توانیم با استفاده از آن،  فرصت های لذت بردن خود را بسط بدهیم. تا اینجای کار ملاحظه می شود ما بیشتر در طرح لذت وطرح سود زندگی می کنیم.

سه.قضیه ارزش[xii]:  این قضیه توضیح می دهد که  با کاهش و افزایش ارزش یک چیز،  انگیزه ما به آن کم یا زیاد می‌شود. در مثال فوق، هرچیزی که سود بیشتر داشته باشد و لذت بیشتر در پی بیاورد ارزش بیشتر پیدا می کند. برای نمونه شغل ها را برحسب همین دو عامل سود ولذت،  سبک سنگین می‌کنیم وهمچنان در قلمرو  الگوهای زیست خود،  مبتنی بر طرح لذت وطرح سود پیش می رویم.                                     

چهار.قضیه محرومیت و اشباع[xiii]: این قضیه بر آن است که وقتی از پاداش‌هایی محرومیم ارزش بیشتری برای ما پیدا می‌کند و چون پاداش را بیشتر دریافت می‌کنیم به اشباع می‌رسیم و ارزش آن کمتر می‌شود. اکنون به مورد مثال دوباره توجه بکنیم. اگر امکانات مادی کافی در زندگی نداریم، همچنان ممکن است سود ولذتهای معمول زندگی برای ما مهم ترین کانون حیات باشند اما اگر سود و لذت های متعارف در دسترس هست ، به اشباع می رسیم واینجاست که الگوی زیست ما میل به عبور از سود وزیان پیدا می کند. احساس نیاز  بیشتری برای استدلال های هنجاری واخلاقی و شناختی ومعنایی به میان می آید . چون از نظر اقتصادی تأمین  می شویم، نیازهای اجتماعی و فرهنگی دیگر خود را بیشتر نشان می دهند.

پنج.قضیه پرخاش و تأیید[xiv]: این قضیه می گوید وقتی پاداش مورد انتظار متعارف خود را می‌گیریم رفتارمان تأیید‌آمیز است برعکس اگر پاداش مورد انتظار متعارف را دریافت نکنیم رفتارمان پرخاشگرانه خواهد بود. مثلا  گروه هایی اجتماعی برمبنای استدلال های اخلاقی ومعنایی که در قضیه چهارم به آن اشاره شد، به دنبال تغییرات اجتماعی می روند . اگر اینها نتوانند پاداش بگیرند ومطالبات مورد نیازخود را به دست بیاورند، زمینه برای پرخاشگری های اجتماعی مساعد می شود .

خلاصه بحث این است که هرچند در طرح سود، توانایی هایی برای بسط حیات بشر وجود داردامااین طرح  به تنهایی قادر نیست منطق زندگی اجتماعی را به قدر کافی توضیح بدهد. ما استدلال هایی فراتر از سود وزیان داریم و با این استدلال ها دست به عمل می زنیم بدون اینکه  عمل خویش را لزوما در چارچوب سود وزیان به محک بزنیم. طبق قضیه چهارم هومنز گاهی از سود اشباع می شویم و محرکهایی غیر از سود شخصی برای ما اهمیت پیدا می کنند. طرح سود نه یگانه قاب ذهنی برای نگریستن به حیات بشر است و نه بهترین قاب ذهنی برای اندیشیدن به مسائل انسانی و برای توضیح زندگی  اجتماعی.

 

 



[i] Collective action

[ii] Olson M.(1965)Logic of Collective Action; Public Goods &Theory of Groups.Harvard University Press.

[iii] Normal reseon

[iv] Moral reseon

[v] Cognitice reseon

[vi] Aesthetic reseon

[vii] Meaningfull reseon

[viii] Homan’s Social Eachange Theory

[ix] Propusition

[x] Success

[xi] Stimulus

[xii] Value

[xiii] Deprivation/ Satiation

[xiv] Aggression/ Approval

بار سی و هشتم- طرح سود وزیان -قسمت سوم-طرح سود بشر نیازمند کدام نوع چیدمان اجتماعی است؟

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  پاییز92

طرح سود وزیان

قسمت سوم

مروری در الگوهای ذهنی بدیلِ طرح سود

طرح سود بشر نیازمند کدام نوع چیدمان اجتماعی است؟

یک تبیین ساده برای رفتار های مردمان این است که بگوییم  فرد الف از میان انواع رفتارها، رفتارخاصی را انتخاب کرده است چون فکر می کند آن رفتار برای او مطلوبیت وفایدۀ بیشتری دارد. این تبیین در نوع خودش تمام است، البته اگر دستاویزی برای ساده سازی رفتارهای پیچیدۀ آدمی و غفلت از ابعاد مختلف شخصیت انسانی و نادیده انگاشتن شبکه مختلف علل و عوامل مؤثر نشود. اما بهرحال، در  تبیین رفتار های انسان ، شرح هیچ عامل دیگر نمی تواند یک قاعده جهانشمول را ابطال بکند. آن قاعده این است: مردمان برمبنای مطلوبیتهایی که برای خود فکر می کنند ، دست به این کار یا آن کار می زنند. یک نوع فایده گرایی عمیق وریشه دار وپُر شمول به صورتهای مختلف در طبیعت بشر هست. اگر چنین است پس پرسش اصلی این است که الگوی ذهنی ما برای پی جویی مطلوبیتهای خویش چگونه است؟ برحسب اینکه الگوی ذهنی ما چیست وچگونه است، شکل فایده گرایی و جستجوی مطلوبیت در ما می تواند مثبت یا سازنده باشد یا منفی وویرانگر.

چند نمونه از الگوهای ذهنی رقیب از فایده گرایی  را ذکر می کنم، اینها در واقع دوتایی های بدیل از طرح منفعت هستند:

1.یک الگوی ذهنی مارا وامی دارد که درصدد بیشینه کردنِ (Maximizing)منافع خویش بربیاییم اما الگوی دیگر ما را صرفا به بهینه کردن منافع مان (Opimizing)سوق می دهد. برای مثال اگر الگوی اول در ذهن ما هست به قصد درآمد بیشتر وبازهم بیشتر دوندگی می کنیم ولی نمی دانیم کی و چطور زندگی بکنیم. اما چنانچه الگوی دوم در ذهن بود به کیفیت زندگی نیز می اندیشیدیم. 

2.منفعت خواهی بی حساب  دربرابر نفع خواهی عقلانی. این دونوع متفاوت از طرزنگاه به منفعت  را شب وروز در خود ودیگران می توانیم همسنجی بکنیم.

3. آنی دیدن  وآنی خواستن سود یا  توجه به منافع دراز مدت. چیزی در کوتاه مدت سود می نماید ولی پیامدهای زیان بار برای هستی  وحیات ما خواهد داشت. اگر مدل فایده گرایی در ذهن ما، فایدۀ آنی باشد بی گدار به این منفعت آنی چنگ می زنیم اما آن طرح زندگی که در عمق نگاه ما بر فواید پایدار و بلند مدت بنیاد نهاده شده است، شیوه متفاوتی از پی جویی منافع طلب می کند.  کسی که درس می خواند  در کوتاه مدت مخارجی می کند، هزینه های فرصت از دست می دهد ولی با اندوختن سرمایه انسانی، تابع تولید خود را در میان مدت وبلند مدت افزایش می بخشد. ظرفیتهای اشتغال پذیری خویش را ارتقا می دهد. می تواند تأثیر اجتماعی در مقیاس بیشتری داشته باشد. هیچیک از این عایدات برای یک محصل به صورت  منافع آنی به دست نمی آید. صبر وایستادگی می خواهد.

4. سودجویی تصادفی وبی قاعده یا  منفعت  خواهی منطقی وقاعده مند

5. طرح سود وزیان در یک جامعه کوتاه مدت وهرج ومرجی  یا در یک جامعه بلند مدت ومنظم و مولّد

6.دیدن منفعت وفضیلت همچون دوکفه ترازو که اگر یکی بخواهد بالابرود آن دیگری پایین می آید یا فضیلت را منفعتی در سطح بالاتر دیدن. فضیلت راستگویی را ببینید. برای ما یک دنیا عزت نفس و آرامش به ارمغان می آورد که عین منفعت و کمال مطلوبیت است. دادگری و بخشش وبخشایش و نیکوکاری وسایر فضائل بشری سرشار از فواید هستند نه فقط برای مردمان بلکه در درجۀ نخست برای خود اشخاص دارندۀ این فضائل.

7. فایده گرایی با دور زدن نظم اجتماعی یا از طریق نظم اجتماعی. درحالت اول، به تعبیر دورکیم ، فردها ومنفعت های جداازهم،  همدیگر را خنثی یا تخریب می کنندو این به گسیختگی روابط اجتماعی می انجامد.  اما در حالت دوم افرادخودمختار عاقل ، منافع فردی خود را در چارچوب قانون وقاعده وقراردادها ومیثاق های اجتماعی دنبال می کنند.

تبصره: تنها وقتی نظم اجتماعی، نظمی کارامد و عادلانه ومشروع است، طرح سود بشر می تواند به صورت رضایتبخشی نتیجه بدهد. افراد با همان مقدار هوش متوسط می فهمند که منافع درازمدت خود را می توانند با وساطت نهادها وساختارهای رسمی  به قدر مطلوبی دنبال بکنند. برعکس درحالتی که نظم در خدمت ایدئولوژی ومنافع خواص  است وضع به منوال دیگر پیش می رود.  گروه های محدودِ قدرت یا منزلت یا ثروت یا معرفت یا شریعت یا ترکیبی از اینها نظم اجتماعی را به طور یکجانبه وانحصاری تعریف وبرگزار وکنترل می کنند! طبیعی است که در چنین وضعیتی بیشتر افراد وسوسه ویا حتی وادار می شوند که برای تأمین منفعت خود، قانون وقاعدۀ عمومی و نظم اجتماعی را دور بزنند واندک فوائد بی قاعده خود را در فراسوی نظم ها وقاعده ها طلب بکنند. جان الستر  این موضوع را به خوبی در کتابی با عنوان «ملاط جامعه، مطالعه ای دربارۀ نظم اجتماعی» بحث کرده است[i].

حقیقتاً تنها یک نظم اجتماعی کارامد و عادلانه است که بختهای کسب منفعت و مطلوبیت را برای بیشترین افراد وگروه های اجتماعی فراهم می آورد. در چنین نظمی، کمتر دلیل وبهانه برای افراد به دورزدن قانون وقاعده و دنبال کردن سود خویش از طریق زیان کسان باقی می ماند. چیدمان اجتماعی به گونه ای است که به هرجوینده ای می رسد. لازم هم نیست که جویندگان طلا باشند. هرکس همین که به قدر متوسطی هوش داشته باشد، انتخاب عقلانی بکند و پشتکار وهمت به خرج بدهد، امکانهای کافی برای خوشبختی دارد.

در چنین چیدمانی از نهادها وساختارها وقوانین عادلانه وکارامداجتماعی است که فایده گرایی فردی، نیروی محرک رشد وپویایی است و رقابت برسر منافع فردی، میدانی برای ظهورفضائل بشر  وفوائد همگانی است. در این گونه نظم ها، قیدهای نظم اجتماعی چندان تعارضی با انتخاب های عقلانی فردی ندارد ومی توانند با هم تاحدودی همزیستی بکنند. مثلا سرمایه گذار دوست دارد سود بیشتری ببرد. قانون هم  از او مالیات بیشتر وانضباط فعالیتی برای محیط زیست و ملزومات اجتماعی دیگر می خواهد. سرمایه، فرصت شغلی ایجاد می کند و منشأ تعمیم رفاه اجتماعی می شود. مالیات به چرخۀ تولید و آبادی و آسایش جمعی برمی گردد و یک تعادل پویا وخلاقی شکل می گیرد.

در این گونه نظم های جمعی(که اصلا اوتوپیایی هم نیستند) میدان های کافی برای ابتکارات فردی و گروهی وجود دارد. همینطور ساز وکارهای مؤثری از چترهای اجتماعی برای توانمندسازی افراد وگروه های نیازمند حمایت پیش بینی ونهادینه شده است. بختها وامکانها برای افراد وگروه ها زیاد است و به عبارت دیگر «مجموعه امکان پذیر»(Feasible set  ) برای آحاد وگروه ها در چنین جامعه بسیار سرشار وغنی است. اگر راهی به حکمت اجتماعی بسته می شود، راه دیگری به رحمت اجتماعی گشوده است. چنین جامعه ای حقیقتا وبه تعبیر دورکیم، صورت بیرونی شده و تأسیس شده ای از وجدان بیدار جمعی است ، همان روح جمعی که به نظر دورکیم ،نماد استعلایی آن را مردمان در درازی تاریخ به نام خدا پرستیده اند وبه درگاهش نیایش ها آورده اند. 



[i]Elster, Jon( 1989 ) The Cement of Society: A study of social order (Cambridge)

 

بار سی و هفتم- طرح سود وزیان -قسمت دوم-بازی «سود-سود-و بازهم سود»

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  پاییز92

طرح سود وزیان

قسمت دوم

بازی «سود-سود-و بازهم سود»

ما طرح هایی در ذهن برای زیستن داریم. اما اگر روزی قرار به این باشد برای نیکویی طرح های زندگی موجود در ذهن خود معیارهایی انتخاب بکنیم به نظر می رسد یک معیار مهم این خواهد بود که این طرح ها اصولا تا چه مقدار با طبیعت بشری ما و با سرشت زیست اجتماعی انسان سازگار است. طرح سود وزیان مطمئنا با این معیار، مطابقت زیادی دارد.  میل به سود و پرهیز از زیان جزو متعارفترین، عمومی ترین وجهانشمول ترین خصائص توضیح دهندۀ رفتار انسانهاست.

وقتی می خواهیم چند خصوصیت پایدار برای آدمی ذکر بکنیم به احتمال زیاد یکی نیز این است که هرانسانی در درجۀ اول به فکر منافع ومطلوبیتهای خودش هست. توجه عالمانۀ  اقتصاد دانان کلاسیک به این خصیصه، تحول بزرگی در فهم حیات ومناسبات بشر پدید آورد. درک اینکه مردمان در رفتارهای خویش به دنبال فوائد و مطلوبیتهایی برای خود هستند، پیشرفت بزرگی در فهم طبیعت بشر است.

افراد به دنبال منافع فردی ‏اند. به گونه‏ای عمل می‏کنند که بتوانند سود حاصل از منابع و وقایع را برای خودشان به حد بهینه برسانند. آنگاه به همین منظور، دستیابی به منابع و وقایع را با یکدیگر مبادله می‏کنند. کاندیداهای سمتهای اجتماعی نه یک منجی یا قهرمان، بلکه به دنبال منافع خویش هستند. آنها نیز که رأی می دهند وآنها که در میان طرفها قضاوت می کنند ویا این صحنه را به نقد می کشند همه در نهایت در پی مطلوبیتهایی برای خود اند. من که این مباحث را با شما در میان می گذارم طالب مطلوبیتهای خودم هستم وشما مخاطبان نیز همین طور.

توجه به این طبیعت  بشری که مردمان طالب منافع  ومطلوبیتهای خویش هستند، درک ما را از زیست انسانی ارتقا می بخشد؛ چه  در سطح مدیریت حیات فردی خودمان و چه در سطح مدیریت اجتماعی. معاملۀ سرراست انسانها با خود ودیگران آنهارا به تعادلی مبارک می رساند؛ هم تعادل درونی وهم تعادل بیرونی.  اجازه بدهید این تعادل بیرونی را قدری توضیح بدهم.

بخش بزرگی از آثار وثمرات حیات اجتماعی، حاصل جمع محاسبات سودجویانۀ مردمان در وضعیت های تعادل است. سؤال این است: « تعادل در اجتماع انسانی چگونه به وجود می آید؟». پاسخ به نظرمی رسد این است :«تعادل وقتی به وجود می آید که هیچ کس اجباری به دست شستن از منافع ومطلوبیتهای خود نداشته باشد». این چگونه ممکن است؟ این وقتی میسّر می شود که همه بتوانند منافع مورد انتظار خود رابه حد بهینه ای از حالت رضایتبخش برسانند. چگونه چنین چیزی ممکن می شود؟ در اینجا :.8)ه حالت قابل تصور است:

یک. طرفهای ذی نفع  فقط سود خود بخواهند و سود خویش را یکسره بخواهند و سود خودشان را با زیان دیگران بخواهند. این همان بازی «سود- زیان» است و مطمئنا بازی پایداری برای مقیاس بزرگ وماندگار اجتماعی نیست ومعمولا کار به بازی «زیان-زیان» هم می کشد وویرانگر است.

دو. طرفهای ذی نفع، سود خود را به همراه سود دیگران بخواهند و امکان پذیر ترین قدر مشترک و قدرمتوسط از منافع همۀ طرفها را قانون زندگی اجتماعی قرار بدهند . این همان قاعده ای است که بازی «سود-سود» به راه می اندازد. قاعده ای که  مناسبات ما را به تعادل می رساند وپایدار می سازد.

سه. طرفهای ذی نفع حاضر در صحنه چنان با هم بازی بکنند که نه تنها قاعده اش «سود- سود» است بلکه «سود-سود-و بازهم سود» است. بازی «سود-سود-و بازهم سود» وقتی است که ما در روابط با همدیگر، نه فقط ذی نفعان حاضر وبالفعل بلکه سایر ذی نفعان غائب یا بالقوه را نیز منظور بکنیم. یعنی چنان تعامل بکنیم که منافع وپیامدها ونتایجی از بازی ما از طرفهای حاضر در بازی، به دیگران غائب، به دیگرانی که دورترها به سر می برند، و به نسلهای بعدی نیز برسد وحداقل این است که  ضرر وزیانی به آنها وارد نکند. بازی های اجتماعی در حالت «سود-سود-و بازهم سود» به پایدارترین ورضایتبخش ترین حد ممکن خود می رسد.

در مثال هایی که قبلا عرض کردم اگر همه بتوانند کاندیدا بشوند و سعی بکنندبرای پیروزی خود ومنافع ومطلوبیتهای خود ، خدمت بهتر وبیشتری  به مردمان ارائه بکنند و مردم وگروه ها نیز برای فوائد مورد انتظارخود به بهترین های ممکن وبه بهترین برنامه ها وبا بیشترین درجه اعتماد رأی بدهند، در آن صورت نوعی بازی «سود-سود-و بازهم سود» به راه می افتد و تعادلی نسبتا پایدار و مناسباتی تا حد امکان رضایتبخش در جامعه به وجود می آید که اسمش دموکراسی است. همینطور است اگر نویسنده یا معلمی مثل من برای رضایت حرفه ای، حفظ شأن و اعتبار اجتماعی ، آرامش وجدان و سایر منافع ومطلوبیتهای خود فعالیت قلمی یا ارتباطی وآموزشی تاحدامکان مثبت وسازنده ای بکند و خوانندگان ودانشجویان نیز در پی فوائدی مانند افزایش اطلاعات، آگاهی ها و گذران مطلوب اوقات فراغت و ارتقای سطح مهارتهای زندگی وذخیرۀ دانشی خود به خواندن و آموختن روی بیاورند واین هم نمونه ای دیگر از بازی «سود-سود-و بازهم سود» است.

بدین ترتیب می بینیم که همین قاعدۀ سود وزیان اگر بدرستی فهمیده وشناخته بشود، می تواند طرح زندگی مطلوبی برای ما فراهم بیاورد. به عبارت دیگر اگر همه طرفها بی آنکه نیازی به انواع تشبثات باشد، مطلوبیت ومنافع خود را با منطقی اجتماعی دنبال بکنند زندگی اجتماعی رضایتبخشی عاید آنها خواهد شد.

یک پرسش خیلی مهم این است که«در سرهای ما چه می گذرد؟» و یکی از سرراست ترین پاسخها این است که ما همه درپی منفعت  ومطلوبیت خود ایم. این صادقانه ترین چیزی است که درباب خودمان و زندگی مان می توانیم بگوییم. به نظر می رسد در این پاسخ، کمترین تشبث و تصنع و ریاکاری ومقدس نمایی هست. چه خوب می شود که مردمان کمتر در پشت صورتکهایی با دیگران سخن بگویند وکمتر لفاظی بکنند و همان را بگویند وبنمایند که هستند و در صدد آن اند. به همین دلیل شاید یکی از اخلاقی ترین جملات ما نیز همین باشد که ما در پی فوائد ومطلوبیتهای خود ایم ویکی از عمیق ترین فهم های ما هم می تواند این باشد که  درست مانند ما، دیگرهمنوعان نیز طالب سود اند وگریزان از ضرر وزیان اند. چه خوب می شود که  سود  وزیان دیگران را مثل سود وزیان خویش به رسمیت بشناسیم. چه خوب می شود سود خود را به همراه سود دیگران واز طریق سود دیگران  بخواهیم ونه در ضرر وزیان آنان.  

 

بار سی و ششم- طرح سود وزیان -قسمت اول-ویراستن ذهن

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  تابستان92

طرح سود وزیان

قسمت اول

ویراستن ذهن

 

این دومین قسمت از بحث ما دربارۀ «طرح های زیستن» است. قسمت اول «طرح لذت ورنج» بود. رویکرد اصلی این دور از مباحث ما در باب ذهن، آن است که می توان به زندگی همچون طرحی نگریست که ما آن را آگاهانه در می افکنیم. در واقع زندگی ما بشدت تحت تأثیر چارچوبهایی است که در ذهن ما وجود دارد. این چارچوبها خودبخود ودر غیاب آگاهی ما  شکل می گیرند. بی حضور ما شکل می گیرند. مرادم بی حضور آگاهی والتفات ماست. انواع عوامل از طریق سیستم های اجتماعی و محیط دور وبر ورسانه ها و عکس العمل ها و عادتهای ناخودآگاه سبب می شود بی آنکه توجه داشته باشیم کلیشه هایی برای رفتار کردن وزیستن در ذهن ما شکل می گیرند. کمتر به آنها آگاهی داریم ولی تحت نفوذشان زندگی می کنیم.

این چارچوبها مثل یک نظام فیلترینگ عمل می کنند. بهترین داده ها وشواهد این عالم نیز به ما برسد، از این فیلترها می گذرانیم و لازم باشد ناخودآگاه سانسور می کنیم و فقط در چارچوب این کلیشه ها  مورد ارزیابی واستنتاج قرار می دهیم. رفتارهای ما را این شابلونهای ذهنی به طرزی ناخودآگاه شکل می دهند. به تعبیر مولانا شیشه هایی کبود در پیش چشمان ما قرارگرفته است ولاجرم، عالم نیز کبود می نماید.

این کلیشه ها نوعا آشفته اند. برازش وراست آزمایی نشده اند. نقشه هایی نیستند که بقدرکافی اعتبار یابی شده باشند و روایی لازم را ندارند که سفر پرهزینه وپرمخاطره زندگی را به اتکای آنها در پیش بگیریم. نکته اینجاست که اگر در مرکز ذهن خویش حضور پیدا نکنیم و آن را مدیریت نکنیم، ذهن آشفته، ما را در وضعیتی ناخودآگاه، بالاو پایین خواهد کرد واین سو وآن سو خواهد برد. اما می توان از این وضعیت ناخودآگاه بیرون آمد.

می توان به زیستن همچون طرحی نگریست که آگاهانه آن را در می اندازیم. می توان به طرح های ذهن خویش سر کشید وآنها را ویرایش کرد وتعالی بخشید. در اینجا مهم ترین پرسش آن است که در ذهن ما چه طرح هایی برای زیستن هست؟ اگر این پرسش را دنبال بکنیم وبه ذهن مان سر بکشیم و نظام های ذهنی خود را آگاهانه مرور وحک واصلاح بکنیم، قادرخواهیم بود نقشه های ذهنی ویراسته تر ودقیق تری برای زیستن داشته باشیم. در این صورت زندگی ما تبدیل به «طرحی اندیشیده» می شود و در روشنی خودآگاهی می دانیم که چگونه پروژۀ زیستن را آگاهانه طراحی و  اجرا بکنیم ومورد ارزشیابی قرار بدهیم. به رفتارها ومناسبات خود بهبود ببخشیم و نتیجه مطلوب بگیریم و حیات رضایتبخش تری داشته باشیم.

در قسمت اول دیدیم که «طرح لذت ورنج» چه ظرفیتهایی برای زیستن دارد و در مقابل چه معرض ها ومحدودیتهایی در آن هست. ملاحظه کردیم همین لذت ورنج که وجودی ترین تجربه های زیستۀ ما را دربرمی گیرد  می تواند به صورت طرحی اندیشیده، ویراسته ومنقح بشود و نقشۀ خوبی برای زندگی ما به دست دهد. نقشۀ لذت ورنج را طی چند جلسۀ قبل باهم مرور کردیم.

در عین حال کرانهای زندگی یکی دوتا نیست. موقعیتهایی از حیات  هست که  صرفا با لذت ورنج تبیین نمی شوند. زندگی ما در جاهایی میل دارد که از محدودۀ طرح لذت بیرون برود. ماجراهای زندگی متنوع تر از آن هستند که بشود فقط با یک نقشه(مثلا نقشۀ لذت ورنج) از عهدۀ آنها برآمد. ما طرح های دیگری در کنار طرح لذت برای توضیح وبرگزاری زیست خویش لازم داریم.

در این مباحث می خواهیم تنوع طرح های ذهنی برای زیستن را مرور بکنیم و قابلیتها و محدودیتهای هرکدام را به محک بزنیم. قبل ها بحثی کردیم که ذهن ما در حکم یک بسته (پکیج) با قابلیت بسیار بالاست. پس چه خوش است که بتوان در این ذهن بقچه وار ، مجموعه ای از طرح های اندیشیده برای زندگی داشته باشیم و حسب حالات وشرایط، از هریک از پودمانهای آگاهی مان بهره بگیریم و در روشنی این طرحها گام برداریم. اکنون که قدری دربارۀ طرح لذت ورنج صحبت کردیم، وقت آن است طرحی دیگر  را نیز مرور بکنیم وآن طرح سود وزیان است. / ادامه دارد

 

بار سی و پنجم- تامّلی بر دِرَنگ!

تامّلی بر دِرَنگ!

 

دوستی ارجمند پرسشی مطرح کردند به شرح زیر ...پاسخ آقای دکتر فراستخواه به ایشان، پس از آن  آورده شده است:

 

با سلام و درود بر استاد ارجمند؛ در  پاسخ به نظر دوستمان(درج شده در بار سی و سوم) فرمودید: "برای لذت بردن باید در خود شوقی وجودی برای زندگی و حس وحالی و شور زندگی را بیدار کرد" و "... ما می آموزیم که لذت ببریم و چگونه لذت ببریم و لذتهای وجودی را چطور تمرین و زیست بکنیم".


سؤال من این است :

  • برای کسب مهارت‌های فوق‌الذکر چه پیشنهاد عملی دارید؟
  • آیا راهکاری ساده و ملموسی برای دست یافتن به به این شور زندگی وجود دارد؟
  • به زبانی دیگر، راه‌های تمرین و بیدار کردن حس زندگی و لذت‌های وجودی چیست؟

 

و پاسخ استاد:

دوست خوبم،  درود برشما، اجازه بدهید با یک تقسیم بندی که به ذهن ناچیزم می رسد عرض بکنم:

· دو نوع نگاه می توانیم به زیستن داشته باشیم:

 نگاه اول: زندگی همچون وظیفه

نگاه دوم : زندگی همچون طرح

ما این دومین نگاه را اختیارکرده ایم و مباحث ذهن واخیرا مباحث شش طرح زندگی را برای همین خاطر در جلساتمان دنبال می کنیم.

 

·         یک تقسیم بندی دیگر:

1.       زندگی به مثابۀ آسایشگاه

2.       زندگی به مثابۀ باشگاه

ما دومی را دوست داریم

 

·         و یکی دیگر:

 رویکرد الف. زندگی چیزی است که باید یا با آن ساخت یا با آن جنگید

رویکرد ب. زندگی ، طرحی است که باید آن را در انداخت و ساخت و هنرمندانه ساخت

در هر سه تقسیم بندی ، شق دوم هاست که در آنها شوق زیستن است، ما این شقّ دوم ها را برگزیده ایم، عزیز دل برادر!

 

بار سی و چهارم-درنگ!

درنگ!

 

به نظر رسید  نکاتی که دوستان در نظرات می نویسند درنگی است که برای ما "دیگران"نیز جایز است.و بیش از آن  نیاز به  مرور تاملی که  آقای دکتر فراستخواه بر آن می نگارند.تاملی بر درنگ! پس  میتوان به طور مستقل و به عنوان یک مطلب جدید دوباره خواند و  به آن اندیشید.مطلب بعد از این دست  خواهد بود و نیازمند "درنگ " دوباره  ی شما!

بار سی و سوم-پاسخ به پرسش یک مخاطب

پرسش یادداشت گونه به این قرار بود...از دوستی پر شور و خوش فکر...ابتدا پرسش و سپس پاسخ آقای دکتر فراستخواه را می خوانیم:


1- اینکه لذت امری وجودی و هستی مندانه است، یعنی چه؟


2- اینکه عشق ترفندی سوداگرانه نیست بلکه حسی بیغرضانه است، خیلی دلچسب ودوست داشتنی است. اما سوداگرایی حداقل در زمانه ما که عقلانیت و سود درمفهومی بنام پیشرفت، جامعه را به بازار تبدیل نموده است و می نماید اکثریت قریب به اتفاق ما را به کام ارزشهای خود می کشاند چگونه امکان ظهور دارد؟چگونه می شود به آن "عشق بیغرضانه " دست یافت یا نزدیک شد؟


3- لذت آیا تاریخمند است یا نه؟ آیا جزو مقولات پیشینی است یا پسینی؟


4-برای لذت بردن بایستی نگاه زیبایی شناسی داشت. در ذهن من نگاه زیبایی شاختی در مقابل وضعیت طبیعی معنا پیدا میکند. آیا این بینش  درست است که این وضعیت  بیشتر در جوامع مدرن و شهری امکان ظهور پیدا میکند؟
به نظر می رسد در تجربه عملی لذت بردن از هستی زندگی را بیشتر در جوامع ابتدایی و روستایی مشاهده می شود و درجوامع شهری با استرس و بحرانهای روحی و عدم  ثبات روبرو هستیم.

 

 

 و پاسخ استاد:

سلام بر دوست همیشه نقاد و با سپاس از این گفتگوی فعال

دوست دارم در باب ملاحظات خوب تان مفصل بحث کنیم اما عجالتا  نسبت به هر یک ، درک ناچیزم را با جمله ای کوتاه برای قدرشناسی از آن عزیز با شما در میان بگذارم

1.دربارۀ ملاحظه نخست. لذت فقط  با حالت های ادراکی و  شناختی ذهن اعتلا پیدا نمی کند بلکه برای لذتهای بهتر لازم است  تمام هستی  خویش را و وضعیت وجودی خود را نیز بهبود وارتقا ببخشیم. مثالی عرض می کنم. من می توانم در یک دوره مهارتهای شناختی یاد بگیرم که با چه مهارتهایی از کمترین امکانات زندگی ام خوب لذت ببریم ولی این کافی نیست بلکه  برای لذت بردن باید در خود شوقی وجودی  برای زندگی وحس وحالی و شور زندگی را بیدار بکنم.

2.با شما موافقم که بازاری شدن وابزاری شدن همه چیز ، زندگی ما را تهدید می کند  وبرای رهایی از آن باید اجتماعات گرم وکنش های ارتباطی وعشق و دوست داشتن و ارزشهای غیر بازاری را بسط بدهیم . بازار رقابتی و عقلانیت سود وزیان  لازم  است ولی همه چیز زندگی  وهمه هستی پهناور  آدمی نیست.

3.لذت به گمانم من  امری تاریخی و اجتماعی در تجربه های زیست بشر بود وپیوسته پسینی است. یعنی ما می آموزیم که لذت ببریم وچگونه لذت ببریم و لذتهای وجودی را چطور تمرین وزیست بکنیم. اگر ما درست در بدو تولد به فرض در جنگلی دور از اجتماع وفرهنگ قرار بگیریم ورشد کنیم هیچگونه لذت انسانی را نمی توانیم تجربه بکنیم

4. لذت صرفا حالتی نوستالژیک نیست. زندگی شهری جدید  نیز می تواند لذتهای بسیار  و مخصوص خود را داشته باشد. البته مثل ملاحظه دوم تان در اینجا نیز می پذیرم صنعتی شدن وشهری شدن و مدرنیته به دلیل مشکلاتی که دراو هست بخشی از لذتهای ما را تهدید می کند اما راهش فرار به عقب نیست. راهش نقد مدرنیته  است. مدرن شدن وپیشرفت وتوسعه، پروژه ای ناتمام است. در گذشته نیز بشر دردها ورنجهای انبوهی داشت . برای لذت های پایدار وتقلیل مرارتهای بشر باید همچنان پیش رفت ونقدکرد وکارکرد.

 

 

بار سی  و دوم-درسگفتارهای تابستان 92-انبوه غم های عالم را چه کنیم؟  (قسمت هفتم و پایانی)

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  تابستان92

طرح لذت

قسمت هفتم و پایانی

انبوه غم های عالم را چه کنیم؟

انسان کوله بار مسؤولیت مواجهۀ عقلانی با رنجها را خود باید بردوش بکشد. آدمی، تنهاست. دستی برون نخواهد آمد. «هیچ کس بر  در این خانه نخواهد کوبید»[i]. برای رویارویی با دردهای بودن در اینجا ، نوع بشر راهی جز توسل به آگاهی وعمل خویش ندارد.  فقط از طریق سیستم های کارامد اجتماعی، حکمرانی خوب، علم ودانش وتکنیک و  این نوع تدابیر خردمندانه و نهادینه است که تاحدودی می توان به تقلیل مرارتهای بشر فکری کرد. در زندگی هرکس نیز رنجهایی است که فقط با درگیری فعال شناختی وپیش نگری و برنامه ریزی عقلانی و اهتمام و  ایستادگی وامید می توان از پس آنها برآمد. اما رنجهایی نیز هست که همچنان به رغم تمام  دانش و کوشش بشری به سراغ انسان می آیند و در بنای این زندگی نقش بسته اند. این همان «باقیماندۀ رنجهای انسان» است. این غمها را که به رغم تمام سعی وآگاهی ما همچنان با جان سختی تمام باقی می مانند و ناخواسته  به سراغ مان می آیند، چه کنیم وبا آنها چگونه سرکنیم؟

 

در این قسمت آخر از بحث مان درباب طرح لذت، به راه هایی می اندیشیم که کمک می کنند تا بلکه بتوانیم با «باقیماندۀ رنجهای انسان» و با مصائب زندگی خویش  بهتر و به صورت نسبتا رضایتبخش تری کنار بیاییم ومرارتهای مان را تاحد ممکن تقلیل بدهیم یا قابل تحمل بسازیم.

1.فهم سرشت سوکناک زندگی

این را از اونامونو برگرفته ام[ii]. عنوان کتابی از این اگزیستانسیالیست اسپانیایی اوایل قرن بیست که جناب بهاءالدین خرمشاهی با عنوان دردجاودانگی به فارسی ترجمه کرده اند. وقتی از ناب گرایی موهومی وخیالی عبور می کنیم به نوعی رئالیسم تراژیک نجیبانه ای می رسیم که  به ما می گوید؛ رنج، بخش جدایی ناپذیر بودن ما در این عالم است.

بنای زندگی بشر  فقط بر لذت بردن  نیست. درد و غم نیز  هست. زندگی رنگین کمانی از لذت بردن ورنج کشیدن است. فهمیدن این واقعیت به ما کمک می کند تا در عوض لذتهای خالص  وخلق الساعۀ خیالی، ترکیب غم وشادی واقعیت دار خویش را مدیریت بکنیم، بهبود ببخشیم وارتقا بدهیم. طرح لذت را با وساطت غم ها بیندازیم. رنج ِ اندیشیدن است که لذت اکتشاف را میسر می سازد و  زحمت سعی وتلاش است که امکان  تجربۀ عزت نفس برای ما فراهم می آورد.

2. از غم ها چه کمکی می توان گرفت

رنجها فقط رنج نیستند. آنها یاری هایی نیز به ما می کنند. به ما عمق می دهند.  غمخوارگی بشر، ما را با اوج هایی در هستی خویش آشنا می کند که چه بسا  از او  پاک غافل ونآشنا بودیم. بدنها اگر با لذت اتحاد می کنند، روح ها نیز با درد.

 رنجهاست که ما را آماده لذت بردن می کنند. کدام ملت است که به درجاتی از نیکبختی پایدار رسید بدون ایستادگی و کار وتولید، وبی زحمت به دست آوردن فن ودانش و تحمل سختی ها وشداید در مسیر مبارزات اجتماعی؟ «کوه با نخستین سنگها آغاز می شود وانسان با نخستین درد....»[iii]

 

3. پالایش وکاتارسیس

ارسطو در «پواتیکس» از کاتارسیس[iv]  بحث کرد[v]. با تخلیه عاطفی ناشی از رنجهایی که می بریم واشکهایی که می ریزیم، پالایشی در روح ما روی می دهد. وقتی دردهای مان را با خویشتن خویش می گوییم(مثل ثبت خاطرات یا زندگینامه خود نوشت) یا با دوستان  محرم راز  در میان می گذاریم و درد دل می گشاییم، تلطیف می شویم و انرژی تازه ای برای زیستن و پی جویی سایر امکانهای پیش روی خویش به دست می آوریم.

4.چرخش های بموقع از موقعیت درگیر به موقعیت نظاره گر[vi]

توانایی فاصله گرفتن از خود وتماشاکردن به خود کار ِماست. مخصوصا آنگاه که در محاصرۀ غمها آمده ایم، می توانیم قدری از خویش فاصله بگیریم ودر تاب آوری و خلاقیت ها و چاره جویی های خود بنگریم، چنانکه قهرمانان را در داستانها دنبال می کنیم. اگر هرروز  ِ روز ما اثرهنری بدیع ویکتایی است که می توانیم  بیافرینیم پس چرا مشاهده کنندۀ پی جوی خویش نباشیم.

حسّ شفقت بر خود که آماج بلاشده ایم؛ احترام به خود که چطور با عزت نفس در برابر سختی ها می ایستیم و تحسین خویش در لبخند زدن به زندگی با همه ناملایمات وتلخی هایش، همه وهمه تجربه های ژرف نافذ و پرشکوهی از رقصیدن با غم ها هستند. «من زنده ام به رنج، می سوزدم چراغ تن از درد، یاران من بیایید، با دردهای تان.....»[vii]

5. معنادادن به رنج های مان

ویکتور فرانکل در کتاب «انسان در جسجوی معنا»[viii]  توضیح می دهد که دردناک ترین لحظه های ما وقتی برای آنها معنایی قائل هستیم، تحمل کردنی می شوند وحتی فرصتی باشکوه برای بازیافتن خود گمشدۀ خویش وخاستنگاهی برای اوج گرفتن.

 معنا بخشی به دردها، کدورت وتیرگی آنها را می گیرد. به آنها شفافیت وآینگی می بخشد واز آنها روزنی می گشاید. «چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان، توهمچو بادبهاری گره گشا می باش».  رنجها را وقتی معنایی در میانه  نیست همچون دیواری می بینیم  که  در برابر ما سربرمی آورند و  سنگینی می کنند اما تا معنایی می دهیم چونان پلی برای عبور و یا  مثل کوهی  عظیم می شوند که  صخره هایش به نوردیدن با امید قله ای می ارزد. حسی از هدف داشتن حتی برای رفتن به سر وقت غمها ، زیستن را به ماجرایی با اهمیت وبه طرحی باارزش مبدل می کند.

6.کشف ارزش حال

هرلحظه حتی هم اگر قرین سختی نیزهست، ذره ای وتکه ای از  نقد زندگی ماست. پس باید به او خوشامد گفت و باید به او گفت که «تاب آر ای لحظه». [ix]زمان دو جور است: زمان واقعی و زمان اعتباری. آنچه واقعا هست واز آن ماست، همین  یک دم ویک دم  است. بقیه را ما با انواع ترکیب های ذهنی می سازیم وگاهی گرفتار واسیرش می شویم. از لحظه  لحظه ها، چیزی درست می کنیم به نام امتداد زمان. چیزی می سازیم به نام گذشته، و  به آن می بالیم یا از آن می نالیم. زمان واقعی لحظه های خویش را  برباد می دهیم و چیزی می سازیم به نام آینده، وبه آن  دل می بندیم یاخیالاتی می کنیم.

می شود وباید نیز گذشته را خردمندانه به تحلیل نشست و آینده را دوراندیشانه پیش نگری و  نگارگری کرد و کشف کرد و خلق کرد  اما  این همه فقط در  لحظه های واقعا موجود ِگریزپا میسر است. «زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است»[x].  ابدیت را باید در دل  لحظه کنونی جُست. آنچه در حیطه امکان های ماست لحظه لحظه های حال ماست.

 کشف ارزش حال لحظه ها هرچند نیز قرین سختی اند، سبب می شود بداعت زمان واقعی زیستن مان را دریابیم، بخت بودن مان در این عالم را بجا بیاوریم، عشرت امروز به فردا نیفکنیم و سهم خویش  از زندگی بستانیم. 

7. ذهن ما همچون یک بسته( یک پکیج) است.

در بحث های دیگر دیدیم که ذهن ما خاصیتی پودمانی دارد. قادر به انواع ترکیب های شناختی و عاطفی و ارادی است. با یک مدول ذهنی یاد می گیریم که چگونه خوب ودرست وعادلانه  ومعقول، لذت ببریم و بختهای خویش را برای شادمانی پایدار ارتقا بدهیم. همزمان با مدولی دیگر می آموزیم که رنجهایی را پیش نگری وپیشگیری بکنیم و از محیط هستی خویش بزداییم. اما ذهن ما مدول هایی هم دارد تا با آن رنجهایی را برای لذتهای با ارزش به جان بخریم و مدول هایی که با باقیماندۀ اجتناب ناپذیر غمهای عالم، طرح همزیستی بیفکنیم وبه آنها معنا بدهیم.

 



[i]  از مجتبی کاشانی                     

[ii] The tragic sense of life

[iii]  شاملو،مجموعه، دفتر یک،39

[iv] catarsis

[v] Aristotle. (2001). The basic works of Aristotle. McKeon, R. (Ed.). New York: Modern Library. /Bohart, A.C. (1980). Toward a cognitive theory of catharsis. Psychotherapy: Theory Research & Practice, 17, 192-201. / Schultz, D. P., Schultz, S. E. (2004). A history of modern psychology (8th ed.). Belmont, CA: Wadsworth/Thompson.

[vi] Maintaining the observer role rather than the participant.

[vii]  شاملو،مجموعه، دفتر یک،175

[viii] ترجمه اکبر معارفی ، ۱۳۵۴ ، انتشارات دانشگاه تهران .

[ix]  شاملو

[x]  سپهری

بار سی  و یکم-درسگفتارهای خرداد و تیر 92-آنجا که طرح لذت در می ماند (قسمت ششم)

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  تابستان92

طرح لذت

قسمت ششم

آنجا که طرح لذت در می ماند

دیدیم لذت یکی از مطرح ترین طرح هایی  است که در ذهن مردمان برای زیستن وجود دارد. اما داستان لذت بردن نیز خالی از حرف وحدیث نیست. البته درباب لذت بردن بشر، ملاحظاتی هست که می توان آنها را با خود طرح لذت، رفع ورجوع کرد. اما ملاحظاتی نیز هست که طرح لذت از عهدۀ رفع آنها برنمی آید ونیاز به طرح های دیگری می شود. زندگی، چیزی است که تنها با یک طرح قادر به توضیح  آن نیستیم. در درس قبلی به ملاحظاتی دربارۀ لذت اشاره شد که در خود طرح لذت تا حدودی قابل رفع است. اکنون به قسم دیگر ملاحظاتی می رسیم که طرح لذت به تنهایی از پاسخ دادن به آنها در می ماند . برای نمونه در اینجا پنج ملاحظه درباب لذت را عرض می کنم وتنها یکی و آخرین ملاحظه را قدری توضیح می دهم

ملاحظۀ یکم. امکان لذت بردن

اصلا چقدر بخت لذت بردن داریم؟ چه پرسش عنیفی است این. آن نادار درمانده در حاشیۀ شهر، آن طرد شدگان اجتماع، آن بیماران افتاده در بستر لاعلاج، آن زندانی بی گناه ، و آن وآن وآن بقیۀ انبوه دیگران که اصلا بخت بسیاری از لذت ها را نداشتند، یا داشتند واز دست داده اند، اساسا با این پرسش درگیرند که لذت بردن برای شان ممکن نیست. طرح لذت چه جوابی به این سؤال دارد؟ به نظر من جواب رضایتبخشی از درون طرح لذت به این سؤال تراژیک در نمی آید. طرح لذت خوب وعزیز است اما زیستن بشر به طرح های دیگری نیاز دارد.

اجازه بدهید مثالی کاربردی عرض بکنم. نوجوانی می خواهد از زندگی لذت ببرد، طرح لذت در ذهن دارد. تا اینجا حق بااوست می خواهد زندگی بکند ولذت ببرد. اما اگر درس نخواند، به فکر  کسب مهارت ها و  توانایی هایی برای فراهم آوردن شغل ودرآمد و موقعیت اجتماعی مناسب نباشد، او بخت لذت بردن را از دست خواهد داد. به همین دلیل این نوجوان ما باید علاوه بر طرح لذت، در ذهن خویش طرح های دیگری برای زیستن توسعه بدهد . به این در ادامه بحث طرح های زندگی خواهیم رسید

ملاحظه دوم. مخاطرات لذت بردن

برخی لذتها مخاطرات و مضراتی دارند، آثار وعوارض جانبی و پیامدهایی برای ما دارند.

ملاحظه سوم. معقولیت لذت

برخی کارها کم وبیش لذتبخش اند ولی زشت اند، خلاف هنجارهای معقول اجتماعی هستند

ملاحظه چهارم. عادلانه بودن لذت

ممکن است لذت بردن از طریق ستم به دیگران صورت می پذیرد. چه می توان کرد وقتی کسانی می خواهند به قیمت بدبختی دیگران لذت ببرند؟ آیا طرح لذت می تواند این مسأله را حل بکند؟ نه. برای همین است که بیشتر متفکران مثل ارسطو در دورۀ قدیم وکانت در  دنیای جدید، کوشیدند لذت را با ارجاع به طرح هایی دیگر توضیح بدهند مثل طرح سعادت وطرح عقلانیت و....

ملاحظه پنجم. گریزپایی لذت وبلکه آمیختگی لذتها با رنج

حالا فرض براین می گذاریم که مردم امکان بهره گیری از یک لذت را دارند، مراقب مخاطرات  آن نیز می شوند، لذت شان معقول هم هست و حتی متضمن ظلمی به دیگران نیز نیست. اما گریزپایی این لذت را چه کنند. گیرم با این کنار بیایند وهمان یک دم را غنیمت بشمارند وحظّ خود را ببرند، اما آیا به همین سادگی است؟ مشکل اساسی آن است که لذتها ناخالص اند وآمیخته با رنج اند.

اینجاست که دیدگاه هایی مانند رواقیگری به میان آمده است. رواقیان اصولا ساخت این جهان را ساختی مناسب برای لذت بردن نیافتند. به نظر آنان، جهان در اصل، سربه سر رنج است.  لذتهای ظاهری  نیز چون نیک بنگریم هماغوش رنج و بلکه منشأ رنج اند. رواقیان نتیجه گرفتند پس بهترین راه، قطع طمع از لذت بردن است. ما بیخود اصرار داریم که لذت ببریم. بهتر است دندان طمع کشید و از خواستن لذت، دست شست.

هگل در بحث از  دیالک تیک تاریخی ذهن(در پدیدارشناسی روح) فکر رواقی را نخستین کوشش بشر برای رهایی دانسته است. انسان از طریق فهم ناخالصی لذتها و با اندیشیدن به اینکه اصولا گریبان خود را از وسوسۀ فریبندۀ لذت بردن برهانند، درحقیقت می کوشید به نوعی آزادی درونی برسد.

 اما دیدگاه رواقی با همۀ ظرافت های درونی و باوجود نکات عمیقی که برای بشر دربردارد، نتوانسته است منطقی برای زیستن عموم مردم فراهم بیاورد. گویا راه چارۀ واقع بینانه تر وعمومی تر این است که انسان ها بیاموزند چطور از زندگی به صورتی بهتر، معقول تر، پایدارتر و متنوع تر لذت ببرند و چطور با رنج های اجتناب ناپذیر آن نیز به نحو رضایتبخشی همراهی بکنند.

 پیش نگری و پیشگیری خردمندانۀ رنجها و کاستن از آنها کار آدمی است اما رنجهایی نیز هستند که با همۀ هوشیاری و کوشش های مان ناخواسته به سراغ مان  می آیند، پس غوطه خوردن در رنجها هنر والای بودن ما در اینجاست. دادن معنا به رنجها درست مثل احساسی که از لذت ها داریم، حقیقتا باارزش است. فائق آمدن بر غمها، خود شکل دیگری از لذتخواهی بشر است، هرچند به صورت سلبی. در بحث بعدی می خواهم چند نکته درباب نحوۀ همراهی با دردها ورنجها از منظر مباحث ذهن بگویم.

 

 

 

 

بار سی ام-درسگفتارهای خرداد و تیر 92-طرح ما برای زیستن چیست؟(قسمت پنجم)

 

سلسله مباحث ذهن

درسگفتارهای  خرداد وتیر92

طرح لذت

قسمت پنجم :

لذتهای  رفلکسیو  و لذتهای رفلکتیو

 

طرح های مختلفی در ذهن ما برای زیستن هست. یکی از این ها، طرح لذت است. تا اینجای کار دیدیم که ما بخشی از زندگی خویش را می خواهیم با طرح لذت دنبال کنیم. همچنین دیدیم که ظرفیتهایی در طرح لذت هست والبته  محدودیتهایی نیز.

اکنون وقت آن است از ملاحظاتی بحث کنیم که  دربارۀ لذتهای بشر وجود دارد. تاچه حدی این ملاحظات را می توان با خود طرح لذت به نحو رضایتبخشی رفع ورجوع کرد؟ فرض بنده این است که هرچند بخشی از مسائل لذت بردن را با خود طرح لذت می توان حل کرد، اما برخی را نمی توان. اگر این فرض درست باشد شاید بتوانیم نتیجه بگیریم که زندگی تنها با طرح لذت قابل توضیح نیست، درست مثل آن کودکی که در آغاز این بحث گفتیم. او نیز در تجربۀ زیست خود به این نتیجه می رسد که زندگی فقط با طرحواره مکیدن یا فقط با طرحواره پرتاپ یا طرح «همانند سازی» قابل پی جویی نیست.

دستۀ نخست: ملاحظاتی دربارۀ لذت که در خود طرح لذت تا حدودی قابل رفع است

از این دسته ملاحظات، می توان به اختلاف عجیبی اشاره کرد که در لذت های مردمان دیده می شود. کسانی از خوردن غذاهای سالم بی ضرر به قدر کفایت  لذت می برند اما  کسان دیگر لذاتی را می خواهند که معمولا در  خوردنی ها ونوشیدنی های مشکل ساز یافته می شود. تا نوشابه  های رنگین گازدار نباشد آرام  وقرار نمی گیرند، نمک فراوان در غذا نریزند نمی شود و مانند آن. لذت جویی پای آنان را تا اعتیاد به سوء مصرف مواد مخدر و الکل می کشاند. ولی کسانی دیگر در لذت تنفس عمیق و ورزش و فعالیت ها وارتباطات خلاق هنری وفکری واجتماعی، کم وکاستی نمی بینند که حاجت به دود ودم باشد. برخی  از اینکه بدی را به بدی  تلافی کنند لذت می برند  ولی برخی دیگر در عفو و بلند نظری وگذشت ، لذتی می بینند که اصلا در انتقام نیست.

به نظر می رسد این دسته ملاحظات درباب لذت را تاحدودی بتوان در چارچوب خود طرح لذت رفع ورجوع کرد. مثلا می توان لذتهای خویش را به دو نوع تقسیم کنیم: یک. لذتهای  رفلکسیو(reflexive)دو. لذتهای رفلکتیو( reflective).

لذتهای رفلکسیو، بسیار غیر ارادی وناخودآگاه اند وتا بدانجا پیش می روند که حتی ممکن است اصل لذت بردن ما را نیز برباد بدهند ویا آن را لوث بکنند. تا اندازه ای این را با خود طرح لذت  می توان فهمید که چرا لذت گرایی ما  چنان عکس العملی  باشد مثل عکس العمل زانو نسبت به برخورد چکش رفلکس، که دست ما را از خود لذت نیزکوتاه کند. برای اینکه لذت های مان پایدار باشد، بهتر است  فکورانه ومتأملانه لذت ببریم وتا حد امکان خودآگاهانه و رفلکتیو.

 

همینجا آشکار است که ما علاوه بر طرح لذت، به طرح های دیگری برای توضیح زندگی مان نیاز داریم. برای اینکه لذتهای نوع دوم داشته باشیم، نیازمند آگاهی هستیم. با وجود این حتی در چارچوب طرح لذت نیز واقعا می شود بخشی از لذتهای رفلکتیو را تجربه کرد واز سطح  لذت بردن به صورت رفلکسیو فراتر رفت.

مثالی می زنم. غذاخوردن های بعضیها را در نظر بیاورید. ظاهرا از آن لذت می برند ولی خیلی رفلکسیو. ناخودآگاه وبرحسب عادتواره ها سر غذا می روند، سبک مصرف شان  را کمپانی ها و ابزارهای رسانه ای و آگهی های بازرگانی شکل می دهند. برنامه غذایی شان با رفلکس های ناخودآگاه اجتماعی تنظیم و برگزار می شود، رفلکسیو می جوند یا اصلا نمی جوند. چنان گرم صحبت یا تماشای تلویزیون هستند که  نمی دانند کی شروع کردند، چه خوردند وکی تمام شد.

اما برخی وقتی سر سفره اند، هرچند دستمالی از نان و پنیر، فقط غذا می خورند ونه کار دیگر. غذاخوردن بخشی از زندگی است. جویدن ها ومزه ها فکورانه است تا آنجا که نان با آنها زمزمه می کند که چقدر لذیذ است. لذتِ چشیدن را تجربه می کنند وآن را استعلا می دهند. با آب ونان تماس وجودی دارند. اینها را از آن خود می کنند و تجرد می بخشند. عطرها ومنظره ها را. نغمه ها را. دید وبازدیدها، ارزش ابزاری ندارند. بلکه  خودشان  لذتبخشند، ارتباطات با دیگران، فی حد نفسه  لذتبخش است، گپ وگفت ها، خودِ زندگی است. برای عاشقان، عشق ترفندی سوداگرانه نیست. حسّی بیغرضانه است.

میل های رفلکتیو،  بدن ما را هوشیار می کند و پالایش می دهد. نیازها وتمناهای رفلکتیو ، تن وذهن وجان ما را با طبیعت وبا دیگری پیوند می دهد. لذتهای رفکتیو، زیستن را به یک ماجرای غیر تکراری، اکتشافی و پیوسته تازه، و به تجربه ای ارزنده  مبدّل می کند.